دیگرم در سر هوای دلبر فتانه نیست
دل دگر مست جوانی و می و پیمانه
نیست
همچو دیروز آن جوان خام مجنون
نیستم
عاقل امروز یاران دیگر آن دیوانه
نیست
تا ز خواب سهمگین بیدار گردیدم
دگر
جان من اندر هوای آن بت جانانه
نیست
بی سبب دادم حواس و هوش و نیرو را
زکف
پند گیر ای دل که این گفتار ها افسانه
نیست
سوختم چون شمع و پروانه ز تاب شعله
ای
در جهان چون من کسی هم شمع و هم پروانه
نیست
در رهت دام است و دانه بی خبر هشیار
باش
در طریق زندگانی دام هست و دانه
نیست
ای جوان ناز موده برحذر باش از
فسون
هیچ کس در نوجوانی عاقل و فرزانه
نیست
جستجو کن تا بیایی همسر فرزانه
ای
نعمتی بهتر ز نیکو
همسر اندر خانه نیست هر زن و شوی موافق طفل نیکو
پرورند
گر نفاق افتد یقین آن خانه جز ویرانه
نیست
خاک ره (فانی) براه همسر و اقوام
گشت
یک تن از آن ناسپاسان در پی شکرانه
نیست
رخنه در ملکی کند بیگانه از راه
نفاق
ملتی گر متحد شد آلت بیگانه نیست