زیبا ترین اشعار فارسی

زیبا ترین اشعار فارسی

قشنگ ترین اشعار فارسی ... شعر نو و کلاسیک ، سپید و موج نو و موج ناب و بیشتر
زیبا ترین اشعار فارسی

زیبا ترین اشعار فارسی

قشنگ ترین اشعار فارسی ... شعر نو و کلاسیک ، سپید و موج نو و موج ناب و بیشتر

زیر تاریکی شب

زیر تاریکی شب
دیدن مهتاب قشنگ است.
چه خیالی است اگر بال ندارم؟
حس پرواز که هست
حس پرواز قشنگ است.
قلمم
دفتر شعرم
همه را باد ربود
خبری نیست
رقص ژولیده نیزار قشنگ است.
در و دیوار اگر غم دارد
گریه کن
گریه قشنگ است.
به کسی کینه نگیرید
دل بی کینه قشنگ است.
به همه مهر بورزید
به خدا مهر قشنگ است.
دست هر رهگذری را بفشارید به گرمی
بوسه هم حس قشنگی است.
بوسه بر دست پدر
بوسه بر گونه مادر
لحظه حادثه بوسه قشنگ است.
بفشارید به آغوش عزیزان
پدر و مادر و فرزند
به خدا گرمی آغوش قشنگ است.
نزنید سنگ به گنجشک
پر گنجشک قشنگ است.
پر پروانه ببوسید
پر پروانه قشنگ است.
نزنید سنگ به هر زاغ سیاهی
به خدا زاغ قشنگ است.
چندشت میشود از کرم
ولی کرم قشنگ است.
نسترن را بشناسید
یاس را لمس کنید
به خدا لاله قشنگ است.
همه جا مست بخندید
همه جا عشق بورزید
سینه با عشق قشنگ است

من پذیرفتم شکست خویش را

من پذیرفتم شکست خویش را،

پندهای عقل دوراندیش را،


من پذیرفتم که عشق افسانه است...

این دل درد آشنا دیوانه است


 میروم شاید فراموشت کنم


با فراموشی هم آغوشت کنم


 میروم از رفتن من شاد باش


 از عذاب دیدنم آزاد باش



گرچه تو تنهاتر از من میشوی


آرزو دارم شبی عاشق شوی


آرزو دارم بفهمی درد را


تلخی برخوردهای سرد را


 آرزو دارم خدا شادت کند


بعد شادی تشنه ی نامم کند


 آرزو دارم شبی سردت کند


بعد آن شب همدم دردت کند


تا بفهمی با دلم بد کرده ای


با وجود احتیاج دست مرا رد کرده ای......


می رسد روزی که بی من لحظه ها را سر کنی


 می رسد روزی که مرگ عشق را باور کنی....


می رسد روزی که تنها در کنار عکس من

       نامه های کهنه ام را مو به مو از بر کنی.....

..........................

حمید مصدق


دیگرم در سر هوای دلبر فتانه نیست

دیگرم در سر هوای دلبر فتانه نیست 
دل دگر مست جوانی و می و پیمانه نیست
همچو دیروز آن جوان خام مجنون نیستم
عاقل امروز یاران دیگر آن دیوانه نیست
تا ز خواب سهمگین بیدار گردیدم دگر
جان من اندر هوای آن بت جانانه نیست
بی سبب دادم حواس و هوش و نیرو را زکف
پند گیر ای دل که این گفتار ها افسانه نیست
سوختم چون شمع و پروانه ز تاب شعله ای
در جهان چون من کسی هم شمع و هم پروانه نیست
در رهت دام است و دانه بی خبر هشیار باش
در طریق زندگانی دام هست و دانه نیست
ای جوان ناز موده برحذر باش از فسون
هیچ کس در نوجوانی عاقل و فرزانه نیست
جستجو کن تا بیایی همسر فرزانه ای
نعمتی بهتر ز نیکو همسر اندر خانه نیست
هر زن و شوی موافق طفل نیکو پرورند
گر نفاق افتد یقین آن خانه جز ویرانه نیست
خاک ره (فانی) براه همسر و اقوام گشت
یک تن از آن ناسپاسان در پی شکرانه نیست
رخنه در ملکی کند بیگانه از راه نفاق

ملتی گر متحد شد آلت بیگانه نیست